جدول جو
جدول جو

معنی آبستن گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

آبستن گشتن
(مَ)
آبستن شدن. رجوع به آبستن شدن شود:
این بلایه بچگان را ز چه کس آمده زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه .
منوچهری.
، رشوه در خفا ستده بودن
لغت نامه دهخدا
آبستن گشتن
حامله شدن باردارگشتن آبستن شدن، شکوفه خرد برآوردن درخت آبستن شدن
تصویری از آبستن گشتن
تصویر آبستن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ رَ)
آبستن گشتن. آبستن گردیدن. آبستن آمدن. تمخض. حبل. (دهار). بار گرفتن. بار برداشتن. حامله گشتن. حمل برداشتن. بچه گرفتن. زه برداشتن. باربردار شدن ماده از نر، زنده شدن و شکوفۀ خرد برآوردن درخت در آخر زمستان و اول بهار
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبستن شدن
تصویر آبستن شدن
آبستن گشتن، آبستن گردیدن، آبستن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار